ای اقاقی های وحشی که بی هیچ لبخندی .
در کنار کلبه تاریک من پا گرفته اید.
ای واژه های تلخ تنهایی ،
ای عابران خسته سرنوشت ،
ای ورق های پاره شده در غبار سهمگین،
آیا کسی مرا
در خاطرات اشکهایش می شناسد ؟
آیا عابران کوچه های غم،
فقط برای یک لحظه کنار پنجره رازهایم می نشینند ،
تا قصه ملک قصر ماتم را بازگو یم ؟
با شمایم ;
ای آدمهای شیشه ای !
من در حسرت یک تبسم صمیمی مانده ام .
ای کوچه های گلی رویا ،
آیا گامهای دیروز کودکی ام را ،
با شادی به من باز می گردانید ؟
با شما هایم ای اسطوره های قصر ماتم !!!